جدول جو
جدول جو

معنی رهایی دادن - جستجوی لغت در جدول جو

رهایی دادن(تَ / تِ / تُ شُ دَ)
آزادی دادن. خلاص کردن. نجات دادن. (ناظم الاطباء) :
مگر کم رهایی دهد دادگر
ز سودابه و گفتگوی پدر.
فردوسی.
جان خاقانی به رشوت می دهم ایام را
گر مرا زین روز غم روزی رهایی می دهد.
خاقانی.
هم فضل و عنایت خدایی
دادم ز چنان غمی رهایی.
نظامی.
گر راست سخن گویی و در بند بمانی
به زانکه دروغت دهد از بند رهایی.
سعدی (گلستان).
محال عقل است... که ترا فضل و بلاغت امروز از چنگ من رهایی دهد. (گلستان).
ترا با حق آن آشنایی دهد
که از دست خویشت رهایی دهد.
سعدی (بوستان).
از بدی نتوان رهایی داد ظلم اندیش را
بسته با چندین گره برخویش عقرب نیش را.
کاظمای تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ فَ / فِ دَ)
نظر دادن بانتخاب کسی برای وکالت مجلس و یا سناتوری یا عضویت انجمنی. ابراز نظر درباره انتخاب شدن کسی بوکالت و یا سناتوری. در اصطلاح سیاسی و عرف انتخابات، نوشتن نظر خود درباره انتخاب شدن کسی روی کاغذ و در صندوق خاص انتخابات انداختن، نظر موافق دادن مجلس به دولت یا وزیری، حکم کردن. قضا کردن. فتوی دادن. (ناظم الاطباء).
- رأی دادن محکمه (قاضی) ، اظهار نظر کردن دادگاه درباره اتهامی و یا شکایتی و مرافعه ای. ابرازداشتن دادگاه یا قاضی نظر و عقیده خود را در شکایتی و یا اتهامی
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
رواج و رونق دادن. (ناظم الاطباء). رواج دادن. رایج کردن. گرمی و رونق بخشیدن: انفاق، روایی دادن رخت و سلعه را. (منتهی الارب) :
می داد ز راه بینوایی
کالای گشاده را روایی.
نظامی.
و رجوع به روایی و روا شود.
، اذن دادن. اجازه دادن. تجویز:
یاری که بجان نیازمایی
در کار خودت مده روایی.
ناصرخسرو.
، حلال کردن. مباح کردن. اباحه، منتشر کردن. (ناظم الاطباء). باب کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ دَ)
فرستادن. ارسال کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، سبب رایج شدن. (ناظم الاطباء) ، سبب شدن آنکه چیزی بها و قیمت خود را دارا شود، سبب اجرای حکم شدن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ دَ)
رجوع به روایی دادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ رَ تَ)
آزادی رسیدن. خلاص و نجات پیدا شدن:
بند تو است این جسد چرا خوری انده
گرت بیاید ز بند تنگ رهایی.
ناصرخسرو.
زین بند گران که این تن تست
چون هیچ نیایدت رهایی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سَبَ خَ تَ)
گواهی دادن. اقرار کردن. اعتراف کردن:
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
همان باد و آب آتش تابناک
به هستی ّ یزدان گوایی دهند
روان تو را آشنایی دهند.
فردوسی.
فرزند به درگاه فرستاد و همی داد
بر بندگی خویش به یک باره گوایی.
منوچهری (دیوان چ 1 ص 83).
چون یک سخن خطا بگویی
بر جهل توآن دهد گوایی.
ناصرخسرو.
هر کس که برد به بصره خرما
بر جهل خود او دهد گوایی.
سنایی.
دری کو را بود مهر خدایی
دهد ناسفتگی بر وی گوایی.
نظامی.
او نیز به وجه بینوایی
میداد بدان سخن گوایی.
نظامی.
تا به تو اقرار خدایی دهند
بر عدم خویش گوایی دهند.
نظامی.
اگر ز حاتم طی شاعران سخن گویند
دهند جمله گوایی براو به جود و سخا.
معزی.
، احساس کردن و دریافتن کاری پیش از وقوع آن:
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 394).
دلش میداد گویی این گوایی
که خواهد بود جایی آشنایی.
نظامی.
بدان صورت که دل دادش گوایی
خبر می داد از الهام خدایی.
نظامی.
و رجوع به گواهی دادن شود
لغت نامه دهخدا
گواهی دادن: ... و گوایی دادند که رسول حق است و خدای راه ننماید گروه ستمکاران را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
إعطاء الموافقة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
Vote
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
Consent, Acquiesce, Gratify, Satisfy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
acquiescer, consentir, satisfaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
kukubaliana, kuridhisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
голосовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
wählen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
رضا مندی ظاہر کرنا , رضایت دینا , خوشی دینا , تسلی دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
সম্মত হওয়া , সম্মতি দেওয়া , সন্তুষ্ট করা , সন্তুষ্ট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
ตกลง , ยินยอม , ทำให้พอใจ , ทำให้พอใจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
同意する , 同意する , 喜ばせる , 満足させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
razı olmak, onaylamak, memnun etmek, tatmin etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
동의하다 , 기쁘게 하다 , 만족시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
להסכים , להסכים , לשמח , לספק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
menyetujui, memuaskan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
सहमत होना , सहमति देना , संतुष्ट करना , संतुष्ट करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
instemmen, toestemmen, bevredigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
acceder, consentir, gratificar, satisfacer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
acconsentire, soddisfare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
aquiescer, consentir, satisfazer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
同意 , 使满足 , 满足
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
zgadzać się, zaspokajać, zadowalać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
погоджуватися , задовольняти , задовольняти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
einwilligen, zustimmen, befriedigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رضایت دادن
تصویر رضایت دادن
соглашаться , удовлетворять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
голосувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی